ترک این آغوش کردن ، مرد میخواهد .
خاک را تن پوش کردن ، مرد می خواهد .
یک نفس باید بنوشی ، تلخ ، بی مزه
زندگی را نوش کردن ، مرد می خواهد .
شمع کیک زاد روز این زن هرزه
یک نفس خاموش کردن مرد میخواهد .
عشق یعنی بوسه های لوس و بیمزه
بچه بازی نیست ! این زن ، مرد می خواهد .
زندگی مانند یک زندان بی مرزه
چند نخ سیگار و یک شبگرد میخواهد .
پست ِ بی شرم و حیا ، اطوار میریزه
جای معشوقه ، سگی ولگرد می خواهد …
زخم دارد قلب صادق ، کهنه و تازه
عمق روحش ، رنگ و رویی زرد می خواهد .
روح او را میخورد این شهر هر لحظه
زندگی را کنج گوری سرد میخواهد .
درد وقتیکه گذشت از حد و اندازه
خودکشی مثل هدایت ، مرد می خواهد .